معنی المپیک رم

حل جدول

المپیک رم

ورزشگاه باشگاه لاتزیو

فرهنگ عمید

رم

رمیدن
* رم کردن: (مصدر لازم)
از جا دررفتن،
گریختن از پیش کسی یا چیزی از روی ترس، رم خوردن، رم زدن،
* رم ‌دادن: (مصدر متعدی) ترساندن و فرار دادن. δ بیشتر دربارۀ جانوران می‌گویند،

گروه گاو، گوسفند، یا سایر چهارپایان، گله، رمه: کمند کیانی همی‌داد خم / که آن کرّه را بازگیرد ز رم (فردوسی: ۱/۳۳۵)،
دسته، گروه: لفظی ز تو وز عقول یک خیل / رمزی ز تو و از فحول یک رم (خاقانی: ۲۷۸)،


المپیک

مسابقه‌های جهانی ورزشی که هر چهارسال یک‌بار در یکی از کشورها برگزار می‌شود. δ آغاز این مسابقه‌ها تقریباً از هشتصد سال قبل از میلاد و ابتدا منحصر به مسابقه‌های دو بوده بعدها مسابقه‌های مشت‌زنی و ارابه‌رانی و بعضی ورزش‌های دیگر نیز متداول گردید. δ پنج حلقۀ علامت المپیک نشانه و سَمبل به‌هم‌بستگی ملت‌های پنج قارۀ دنیا است،

گویش مازندرانی

رم

فرار ناگهانی – رم کردن

لغت نامه دهخدا

رم

رم. [رُم م] (ع اِ) مرمت خانه. || اندوه: ما له رم غیر کذا؛ ای هم. (لسان العرب).

رم. [رَم م] (اِخ) شهرکی است به ناحیت پارس میان داراگرد و حدود کرمان. جایی با کشت و برز بسیار و نعمت فراخ. (حدود العالم). نام چند موضع است در فارس و از آن جمله است رم حسن بن جیلویه و رم اردام بن جوانابه و رم قاسم بن شهریار و رم حسن بن صالح. (از معجم البلدان). نام پنج ده است به شیراز. (منتهی الارب).

رم. [رُ] (اِ) موی زهار آدمی باشد. رمکان. (برهان) (آنندراج). رنب. رنبه. روم. رومه. (برهان).

رم. [رَ] (اِ) رمه و گله ٔ گوسفند و اسب و غیره. (برهان). گله و رمه ٔ ستور. (ناظم الاطباء):
کمند کیانی همی داد خم
که آن کره را بازگیرد ز رم.
فردوسی.
نداد داد مرا چون نداد گربه مرا
ترا از اسب و خر و گاو و گوسفند رم است.
ناصرخسرو.
کآن راز کند رمیده آخر
گرگان رمیده را از این رم.
ناصرخسرو.
گر خزر و ترک و روم رام حسام تواند
نیست عجب، کز نهاد رام فحول است رم.
ناصرخسرو.
سینه به غوغای حرص بیش میالا از آنک
نیست به فتوای عقل گرگ به رم داشتن.
خاقانی.
|| جمعیت مردم. (برهان) (شعوری):
لفظی ز تو وز عقول یک خیل
رمزی ز تو وز فحول یک رم.
خاقانی.
|| گوشت اندرون و بیرون دهان. (برهان):
آرزومند آن شده تو به گور
که رسد نان پاره ایت به رم.
رودکی.

رم. [رَ] (اِمص) رمیدن و نفرت. (برهان قاطع). رمیدن. (اوبهی). هراس و ترس. گریز و فرار. (ناظم الاطباء). رم کردن. رمیدگی. (آنندراج). گریختن. و با لفظ خوردن و زدن و کردن و نمودن استعمال شود و با لفظ دادن به معنی گریزانیدن است. (آنندراج). اعراض:
بهر وادی که وحشت رو دهد رم می توان کرد
دلی آزاد از قید دو عالم می توان کرد.
خواجه باقر عزت (از آنندراج).
آن آهوی وحشی از برم رم زد و رفت
چون زلف دوتای خویش بس خم زد و رفت.
باقر کاشی (از آنندراج).

رم. [رِ] (اِ) مخفف ریم است که چرک زخم و امثال آن باشد. (برهان). رجوع به ریم شود.

رم. [رُ] (فرانسوی، اِ) نوعی مشروب مسکر که از تقطیرشیره ٔ شکر بدست می آید. (ناظم الاطباء). عرق نیشکر.

رم. [رُم م] (اِخ) نام چاهی است در مکه کنده ٔ مرهبن کعب و کلاب بن مره. رُم و حفر نام دو چاه است در بیرون مکه قبل از آنکه به بطحاء فرودآیند واز این دو چاه آب می آشامیدند. (از معجم البلدان).

رم. [رَم م] (ع مص) به صلاح بازآوردن. اصلاح کردن. (لسان العرب). اصلاح کردن خلل. (زوزنی) (دهار). اصلاح کردن بنا. (اقرب الموارد). اصلاح نمودن و نیکو کردن. (منتهی الارب). || خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (لسان العرب) (اقرب الموارد): البقر ترم ّ من کل شجر. (اقرب الموارد). || پوسیده شدن استخوان. (زوزنی) (لسان العرب) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || پاره شدن رسن و ریسمان. || گرفتن ستور علف را به دهان. (لسان العرب). گرفتن بهیمه شاخه را به دهان. || نگریستن به تیر بقصد راست کردن آن. (اقرب الموارد).


المپیک

المپیک. [اُ ل َ] (فرانسوی، ص) منسوب به المپ. رجوع به المپ شود.
- بازیهای المپیک، رجوع به ماده ٔ بازی (ذیل بازیهای تاریخی) و نیز ماده ٔ المپی و المپیاد شود. از سال 1896 م. مسابقات المپیک مجدداً معمول گردیدو اکنون این مسابقات هر چهار سال یک بار در پایتخت یکی از کشورهای جهان در رشته های مختلف انجام میشود.

معادل ابجد

المپیک رم

343

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری